سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

غم نان

شاعر : محمد حسین بهرامیان

دست فروش

گاری سیب فروشِ سر میدان افتاد

مرد از جاذبه در بهت خیابان افتاد

سیبها ریخت که از مرد نَماند چیزی

جوی پر شد که دو سر عایله در آن افتاد

بعد از آن کوچه ندیدش، به گمانم آن مرد

یک دو ماهی به همین جرم به زندان افتاد

یا نه مثل همه مردم شیدا شاید

گذرش بر حرم «شاه شهیدان» افتاد

گره مشکل او دست خدا باز نشد

کاری او باز به یک مشت مسلمان افتاد

او که عاشق تر از آن بود که دانا باشد

سر و کارش به همین مردم نادان افتاد

غم نان، کاش بدانی غم نان یعنی چه

یعنی آدم به تب گندم از ایمان افتاد

آدم آن روز که دستش به دهانش نرسید

از خدا دست کشید و پی شیطان افتاد

و شب بعد زمین مرده او را بلعید ...

جسدش در حرم «شاه شهیدان» افتاد

گله آرام، میان شب عریان خوابید

زخم چون گرگ به جان نی چوپان افتاد

لا لا لا برگ گلم ! شاخه بیدم، لا لا

یوسفم دست کدوم گرگ بیابان افتاد ؟

برف چون حوله ای آرام و سبکبال و سپید

گرم روی تن عریان زمستان افتاد

برف بارید که از مرد نماند چیزی

شاعری باز پی قافیه نان افتاد ../

 

منبع : کتاب دادخواست ص 57 

 





برچسب ها : جملات ناب  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1547
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 923302
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 3:35 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات